Martia
Sunday, August 25, 2002
شركت توي مراسم عزا يا پرسه ي يه نفر كه تازه از دنيا رفته هميشه سختترين كار زندگيم بوده. هيچوقت دوست ندارم آدمائي رو كه دوستشون دارم گريون و ناراحت با لباس مشكي ببينم.
ديشب رفتم پرسه خونه ي يكي از دوستاي خواهرم كه پدرش رو ديروز صبح دفن كرده بودند. خيلي ناراحت كننده بود. خصوصأ اينكه اون دختري بود كه من هميشه شاد و خندان ديده بودمش. خدا همه ي آدماي خوب رو رحمت كنه.
ديشب رفتم پرسه خونه ي يكي از دوستاي خواهرم كه پدرش رو ديروز صبح دفن كرده بودند. خيلي ناراحت كننده بود. خصوصأ اينكه اون دختري بود كه من هميشه شاد و خندان ديده بودمش. خدا همه ي آدماي خوب رو رحمت كنه.
