Martia  

 
Monday, September 16, 2002

ما قصه ي سكندر و دارا نخوانده ايم، از ما به جز حكايت مهر و وفا نپرس.
واي اين روزا افتادم توي خط فيلم ديدن و هر شب يه فيلم نگاه ميكنم! چقدر فيلم خوب توي دنيا هست!!!!!! يه روزايي بد جوري توي خط فيلم ديدن بودم، ولي بعد از يه مدت خسته شدم و ديگه فيلم رو گذاشتم كنار و كتاب خوندم. يه عالمه كتاب! از همه بيشتر هم كتابهاي شل سيلوراستاين رو دوست داشتم. با اينكه امريكايي بود ولي من دوستش داشتم!
چند روز پيش با يه كلاغ همقدم شدم. مسيرمون با هم يكي بود. توي راه با هم آشنا شديم. كسي ميدونه كه چرا اينقدر كلاغها كثيفن؟؟؟؟ شايد هم رنگشون اينجوريه؟؟؟! ياد يكي از دوستام افتادم كه بهش ميگفتم جوجه اردك زشت! هر چي خودشو صابون ميزد سفيد نميشد!! براي تولدش‌،‌كادو براش صابون خريده بودم!
حدود 15 تا كلاغ ديدم كه همشون همرنگ هم بودن. هيچكدوم برق نميزدن. مثل اردك يا كفترچاهي كه برق ميزنه! شايد اگه يكيشون برق بزنه بقيه ي كلاغا بدزدنش! اين راسته كه كلاغا از چيزهاي براق خوششون مياد و اگه چيز براقي ببينن ميدزدنش؟؟؟!!!!؟؟ بايد دفعه ي ديگه كه يه كلاغ ديدم ازش بپرسم!!!!!
يه روز صبح كه ميرفتم سر كار يه كلاغ در فاصله ي 5-6 قدمي من از زمين بلند شد و به سمت من اومد. اگه جا خالي نداده بودم رفته بود توي چشمم! صداي بالهاشو كه از روي شونم رد ميشد به وضوح شنيدم. اونقدر به من نزديك بود كه ميشد زير ناخونهاشم ديد!!!!!!!!!!!!! احساس سندبادي بهم دست داده بود!!!!!!!!! كلاغها هم موجودات تنهايي هستن.
يادم مياد بچه كه بودم دوست داشتم جوجه داشته باشم. هر بار جوجه ميخريدم يه بلايي سرش مي اومد. يا زير پاي آدما له ميشد. يا خودش مريض ميشد و ميمرد ، يا گربه ميبردش. يه بار هم برادرم بهم گفت كه يه كلاغ اومده و جوجه ي منو برده. من باور نكردم. هنوز هم باور نميكنم كه كلاغ جوجه ي منو خورده باشه! ايندفعه كه برادرمو ديدم يادم باشه بپرسم راست گفته يا دروغ!
يكي از دوستام از كلاغا خوشش مي اومد. نزديك دانشگاهمون يه باغ بزرگ بود كه روي درختهاش پر بود از لونه ي كلاغ. وقتي شروع به غار غار ميكردن همه جا پر ميشد از صداشون . من سر گيجه ميگرفتم. يهو يه دسته كلاغ با هم سر و صدا راه ميانداختن. صداشون توي باغ ميپيچيد و منو ميترسوند. هر وقت اينجوري ميشد احساس ميكردم يه اتفاقي خواهد افتاد. دوستم بر عكس من بود. ميگفت كه از صداي كلاغ انرژي ميگيره!!!!!!!!!!!!
نميدونم چرا اينقدر راجع به كلاغا نوشتم. شايد چون كه موجودات تنهايي هستن، شايد چون هيچكس دوستشون نداره ، شايد چون هميشه آخر قصه كلاغه به خونش نمي رسه. بيچاره كلاغه. كلاغهاي آمريكايي هم به خونشون نميرسن؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من نميدانم
كه چرا ميگويند: اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست
و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست؟!


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?