گاه به سخن گفتن از زخمها نيازي نيست.
من نديدم بيدي سايه اش را بفروشد به زمين. رايگان ميبخشد نارون شاخه ي خود را به كلاغ.
بازم كلاغ!!!!
يه تلفن صبح زود حالمو بدجوري گرفته. امروز تصميم گرفته بودم روزمو شاد شروع كنم و تا شب هم همينجوري بمونم. اما نشد. نميذارن. كلي دمغم. اون همه انرژي همه يهو نابود شد.
ساده باشيم چه در باجه ي يك بانك و چه در زير درخت.
خدا آمريكا رو براي چي آفريد؟؟ كريستف كلمب هم بيكار بود كه اونجا رو پيدا كرد و حالا لعن و نفرين دنبالشه!
مي روم ، مي روم تا به سجود بت ديگر باشم . باز اگر سجده كنم پيش تو كافر باشم.
چطور ميشه از يه راه دور وقتي فقط سيم تلفنه كه دو نفر رو به هم ميرسونه از واژه هاي زبان، بد استفاده كرد؟؟ چرا نميشه حرف نزد؟ چرا نميشه وقتي حرف ميزني سوء تفاهم پيش نياد؟
باور نميكني كه حس پاك عاطفه در سينه مرده است؟
من اختتام قصه ي مجنون رام را اعلام ميكنم.
اين درسته كه زنها از سياره ي ونوس هستند و مردها از سياره ي مريخ. اين درسته كه يافتن يك زبان مشترك بين انسانهاي دو سياره كار سختيه.
من پا پس ميكشم و در نيم گشوده به روي تو بسته خواهد شد.
بازم افكار پراكنده و گوناگون به ذهنم هجوم آوردن و منو وادار به نوشتن ميكنن.
امريكا ، امريكا .....
از بخت ياري ماست شايد كه آنچه ميخواهيم يا به دست نميآيد يا از دست ميگريزد.
من از زماني كه قلب خود را گم كرده است ميترسم. من از تصور بيهودگي اين همه دست و از تجسم بيگانگي اين همه صورت ميترسم. من مثل دانش آموزي كه درس هندسه اش را دوست مي دارد تنها هستم.