ديشب بعد از سه روز خونه نشيني بالاخره تصميم گرفتم برم بيرون و رنگ خيابونها رو ببينم. بي هدف فقط براي پياده روي و صرفأ عوض شدن حالم زدم بيرون. يه وقت ديدم توي كوچه پس كوچه هاي تجريشم. كوچه هاي باريك و طولاني، نسيم خنك پائيزي، خيابونهاي آشنا و چهره هاي آشنا تر، منو برد به گذشته هاي نه چندان دور. ياد دوران دانشجوئي و پائيز باغهاي تجريش... از قدم به قدم اونجا خاطره دارم. خيلي وقت بود كه اونجا نرفته بودم. ساختموني كه اون موقع تازه داشتند ميساختند ، ساخته شده بود و تازه رنگ سفيد ساختمون هم يه كمي خاكستري شده بود. بازم يه ساختمون قديمي ديگه رو خراب كرده بودند و داشتند ساختمون سازي ميكردند. حيف. يه كمي دلم گرفت ولي باز گفتم خوب اين همه جمعيت بالاخره سرپناه هم ميخوان. بازم ديوار مهد كودك رو رنگ نكرده بودند. همونجوري مثل سابق بود. رنگ روي ديوار كه يه سري بچه هاي شاد رو نشون ميداد پوسته شده بود. درست مثل همون موقع. يه سري از مغازه ها چراغوني كرده بودند بخاطر عيد مبعث. كوچه خيلي رويايي و خوشگل شده بود. حتي لوازم التحريري گرونفروش هم چراغوني كرده بود!!!!!!
دلم ميخواست تا دير وقت همينجوري راه ميرفتم ، راه ميرفتم و راه ميرفتم. ولي هوا ديگه خيلي تاريك شده بود. حوصله ي نگاههاي مامانمو نداشتم. برگشتم خونه. ولي احساس ميكنم دلم همونجا مونده....