Martia  

 
Sunday, November 17, 2002

رخصت

آقا اجازه هست
باز كنم پنجره ام را به روي عاطفه ي نور
و چشم بدوزم به چشم زندگي
از همين فاصله ي دور؟

آقا اجازه هست
كه يك روز
از اين سيصد و شصت و پنج عدد روز
خودم باشم؟

از هر چه نبايد و بايد
رها باشم؟
جاري تر از آفتاب بخوابم به روي سبز علف
فراتر از پرنده
بنشينم به روي شاخه هاي درخت.
با باد و كبوتر و ماهي
- ماهيان خوشبخت آفتابي –
با رودخانه و شرشر باران
يكي شوم

از هر چه ايست
نكن
نه
جدا شوم؟

آقا اجازه هست
خواب عشق ببينم
و زندگي ام را بسپارم به آيه هاي
بوسه و شهامت و نور؟

از نخ و سوزن
رخت و اتو
اجاق و سماور
بپرهيزم
با آسمان شعر و شعور لحظه هاي دور درآميزم؟

آقا اجازه هست
به همسايه ام بگويم
سلام
و شال ببافم براي رهگذري
از نسوج گريه هاي غروب؟

آقا اجازه هست
بدون اجازه از اين ديار
كوچ كنم به سجده گاه گل سرخ
در دشت هاي بهار؟
آقا اجازه هست
اجازه
اجازه هست
بخندم به هر چه هست
و بگويم
ياساي تو خطاست

اين
عدل
نا رواست؟


ناهيد كبيري


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?