Martia  

 
Tuesday, November 19, 2002

سلام
امروز يه روز خوبه. ديروز از هميشه بهتر بود. ديشب بالاخره بعد از اون همه بي خوابي، كتاب خوندن، فيلم ديدن، گوسفنداي خياليمو شمردن و ماشين هاي واقعي همسايه رو يه شب راحت خوابيدم. ديروز كه ميخواستم سوار كنسرو آدم يا همون واژه ي نامأنوس و بيگانه ي تاكسي بشم ، يه بچه ي شيطون با مامانش سوار ماشين بودند. تا رسيدن به مقصد اين بچه حرف زد و آواز خوند. از كنار پارك آزادگان كه رد ميشديم ، از مادرش پرسيد: مامان اينجا همون خونه ي شنل قرمزيه؟ اون طرف اتوبان رو نشون داد و گفت: مامان خونه ي شنگول و منگول اينجاست. عجب ذهني داشت اين بچه! راستش يه 2 دقيقه اي هم به من ذل زده بود. خيلي دلم ميخواست بدونم منو به كي تشبيه ميكنه! من هم سعي ميكردم كه بهش لبخند بزنم كه يه وقت يه شخصيت بدجور توي ذهنش نسازه! با من حرف نميزد. تمام تبليغات تلوزيون را هم وارد بود. از مامانش هي سئوال ميكرد و مامانش هم جواب نمي داد. ولي مگه اصلأ بهش بر ميخورد؟ وقتي ميديد مامانش جواب نميده شروع ميكرد به آواز خوندن. باز تا چشمش به يه چيزي ميافتاد سئوالاتش شروع ميشد!
ديشب بعد از افطار برگشتم خونه. اول مؤدب روي كاناپه نشستم و سريال پشت كنكوري ها رو نگاه كردم. بعد يه كمي لم دادم بعد ولو شدم . نميدونم كي خوابم برد؟ يه دست يه پتو انداخت روم كه نمي دونم دست كي بود؟ ساعت 8 باز ملاقاتي اومد براي بابام و من فقط يه صداي گنگ ميشنيدم كه ميگفت پاشو برو توي اطاقت بخواب فرزانه خانوم اينها اومدند! من هم توي خواب پا شدم رفتم توي اطاق ولي نفهميدم چه طوري!
راستي حال بابام خيلي بهتره . ممنون از همه ي دوستان خوب.
يه سئوال ديگه رو هم اينجا جواب ميدم. اينكه پرسيده بوديد شل سيلوراستاين كيه؟
شل سيلور استاين ، نويسنده، شاعر و نوازنده در 25 سپتامبر 1933 در شيكاگو به دنيا آمد. در 17 سالگي به ارتش پيوست و براي اولين بار به طور جدي به خلق آثار كارتني پرداخت. از نظر خودش تنها چيزي كه در آن استعداد واقعي داشت نوشتن و نقاشي بود.:
(( وقتي بچه بودم ، دوازده يا چهارده ساله ، همان حدودا.. دلم ميخواست بازيكن بيس بال باشم. اما خوشبختانه در بيس بال موفقيتي كسب نكردم . از ناچاري نقاشي و نوشتن را شروع كردم و باز هم خوشبختانه سبك مشخصي براي پيروي كردن نميشناختم... پس سبك خودم را پايه نهادم.))
با اينكه سيلوراستاين كارهاي زيادي براي بزرگسالان دارد، معروفيتش را مديون آثاريست كه براي كودكان خلق كرده است. اين آثار را هم بزرگسالان و هم كودكان ميپسندند. اشعارش ، همانطور كه خود نيز ميگويد اكثرأ ساده، مستقيم و فراموش ناشدني هستند:
((دوست دارم مردم- مهم نيست چه سني – در كتابهايم چيزي ّ نو ّ بيابند و كشف چيزي تازه را تجربه كنند.))
او در11 ماه مي 1999 مطابق 21 ارديبهشت 1378 چشم از جهان فرو بست .
اين مقدمه اي بود كه از كتاب چراغي زير شيرواني براتون نوشتم. كارهاي اين نويسنده اكثرأ در ايران چاپ و ترجمه شده و خوندن آثارش به همراه كاريكاتورهايي كه كشيده معركه است.
من سيلور استاين رو با كتابهاي ّ آشنايي قطعه ي گمشده با دايره ي بزرك ّ و ّ به دنبال قطعه ي گم شده ّ شناختم. آثار جالبي داره:
كسي يه كرگدن ارزون نميخواد؟
بالا افتادن
درخت بخشنده
چراغي زير شيرواني
هملت از زبان مردم كوچه و بازار
يه زرافه و نصفي
آنجا كه پياده رو به پايان ميرسد
پاهاي كثيف
عاشقانه ها
و يه عالمه كتاب قشنگ ديگه كه الان اسماشونو يادم نميآد.
ّ خانه تاريك است و پرده ها كشيده اند.
اما چراغي زير شيرواني روشن است
من ميدانم آن نور چيست
شوقيست كه بي تاب سوسو ميزند.
حتي ميتوانم آنرا از بيرون ببينم
و مي دانم كه تو آن بالايي و بيرون را نگاه ميكني! ّ

از علي عزيز كه معرف اين نويسنده به من بود ممنونم!

يكي از دوستانم امروز ميگه اعتراض به آزادي يه نوع آزاديه.! راست ميگه.




Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?