Martia  

 
Saturday, December 21, 2002

شب يلدا به همگي دوستان خوش بگذره. براتون يه زمستون شاد رو آرزو ميكنم.

چرا نشاني پرنده ها را
در گوشه ي بلند دامانم گره نزدم؟
از پشت سربي شب
ورطه هاي روز پيدا نيست.
شب را
تا بي نهايت مجهولي كه نقطه ي پايان ماجراست
بر سر مي كشم.
مرا پرنده ي كوچك باران
متعهد كرده است.
در سرزمين خواب ها و خميازه هاي طولاني
بيداري ام من؛
بيداري ...
و بردباري ام
از ارتفاع سماجت ديوارها گذشت.
با من
تا آخرين جرقه ي آتش
بنشين!
و شعر شب زده ام را تماشا كن
كه از شيپورنوازان خيابان باك هد آتلانتا
سياه تر شده است.
* * *
چرا
چرا نشاني پرنده ها را در گوشه ي بلند دامانم گره نزدم؟
* * *
درختان بي سر
سايه سار كدامين انديشه ي بالغ اند
اكنون كه آب از سر صبور ساليان گذشت
و پاشويه ي حقير جمعيت هيچ ادراكي
تر نگشت ...
* * *
از مزار روز كه گذشتي
گل بي رنگ آفتاب را
بر سينه ي مرداب
تماشا كن...

ناهيد كبيري


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?