Martia   | ||
|
Wednesday, January 01, 2003
چند ساعته نشستم ووبلاگ ميخونم. موسيقي وبلاگ مترسك رو گوش ميكنم كه واقعأ آرامش بخشه. ولي راستش امروز يه جورايي برام دلهره مياره. نميدونم باز چه بلايي سرم اومده. جنبه ي تعطيلات رو هم ندارم. موندم تهران. هيچ جا نرفتم. يا خوابم يا پاي ماهواره و اينترنت. درس خوندن كه ديگه انگار گناه كبيره است. مگه تو كنكور نداري؟؟؟ بي خيال. اونقدر وبلاگ خوندم كه داره حالم بهم ميخوره. حرفهاي غمگينانه ي رنگين كمان، حسابي حالمو گرفته. راستي مترسك رو خونديد؟؟؟ واي كه چه نثري داره. شبا تا دير وقت چت ميكنم. روزا تا دير وقت ميخوابم. دلم هم براي كارم هنوز تنگ نشده!!!!!!واي چيكار كنم اگه دلم تنگ نشه؟؟ چطوري برگردم؟
بابا اين اينكاره كيه؟؟ تو رو به خدا اذيتم نكنيد. من حال و حوصله ندارم. خسته شدم، خسته. مردونه بگو كي هستي و چي ميخواي اين مسخره بازيها چيه؟؟؟ چرا نميذارين ؟؟؟؟ تا ميخوام نفس بكشم، تا ميخوام زندگي كنم يه بامبول جديد. آخه اينكاره هم شد ID ؟؟؟ اينكاره جون فكر نكني حالمو گرفتي خوشحال بشي ها. خواستم بدوني حالم ازت بهم ميخوره..... |