Martia   | ||
|
Monday, February 03, 2003
دلم از خيل خيال تو رها بود؟ نبود.
اين همه جور كه كردي تو روا بود؟ نبود. دلكي داشتم و مست نوا بود، نبود؟ هيچ از عشق تو و از تو جدا بود؟ نبود. بازي عشق ببين شهره ي آفاقم كرد ورنه بيچاره دل انگشت نما بود؟ نبود. حيف زان ساقه ي نورسته كه آسان خشكيد سردي و ساكتيت هم به صفا بود؟ نبود. خنده ي صبح به گل، هيچ وفا كرد؟ نكرد. مهرباني تو با ما به وفا بود؟ نبود. دلم از راه تو هرگز به خطا رفت؟ نرفت. دوستت داشتم اين عشق خطا بود؟ نبود. ميروي و من از اين ديده چه ها ميبينم! خون دل خوردم و اين كار خدا بود؟ نبود... منصور مجلسي واي الان خودم يه چيزي كشف كردم... اين شعرو دوباره با لحجه ي برره اي بخونيد.... خيلي خوشگل ميشه.... دلم از خيل خيال تو رها بيد؟ نبيد...... كامپيوترم دچار يه ويروس مهلك وهولناك شده و ديگه نفس هاي آخرو ميكشه .... امروز دادم داداشي دل و روده شو در آورد كه تعميرش كنه.... خدا خير بده اين دوستاي خوبو... دكتر جان... ميشه از داداشي واسه ي اين عمل انسان دوستانه اش و لطفي كه به من ميكنه اينجا تشكر كنم؟؟؟ البته از .. بيشتر. من از داداشي مهربون و گلم تشكر ميكنم. |