Friday, February 14, 2003
شب
چکه ميکند از سقف آسمان
من
خيس خيس چون کبوتری ترسان
پر و بال ميزنم
خود را به بينهايت ديوار ميزنم.
ستاره ای مي شناسدم
از دورهای دور
و معنايم می کند
برای صبوری و سنگ و سايه و نسيم.
در لحظه های سنگين تاريکی
پشت شاخه های ساکت خيال
دراز می کشم.
نوبت عشق که می آيد
بر می خيزم آسيمه
و دستان خدا را
از پشت هاشورهای شوق
می بوسم...
گيتي خوشدل