Martia   | ||
|
Tuesday, March 04, 2003
سلام
من اينجام. فكر نكنيد كه داشتم درس ميخوندم ها؟؟؟ نه! من رفته بودم جشنواره ي انيميشن! من كتاب رمان ميخوندم... من شعر ميخوندم... من هستم! من نفس ميكشم... دارم زندگي ميكنم.... سر درد ندارم.... كتاب كنكور ندارم... آدرس كافه نادري ندارم!!!! ممنون از همه ي كساني كه نميدونستن كافه نادري كجاست! اونجا كنكور ندارم. اصلأ يه تصميم مهم گرفتم! كنكور نميدم! وقت كارت گرفتن ندارم... حوصله ي الافي 3 ساعته و خم شدن روي يه تكه كاغذ رو ندارم. عوضش ميخوام برم با بچه هاي مهربون شيرخوارگاه آمنه! ديروز هم تولد دوست خوبم آقاي دكتربوده.... دكتر جان تولدت مبارك. صد سال زنده باشي! واي يه دوست مهربون برام يه لوگوي خوشگل ساخته و برام فرستاده كه همين چند روز آينده توي صفحه ام مياد.... يه ملك آسموني ! ممنون. سرم خيلي شلوغه. آخر سال، هواي سرد و بيزنس داغ داغ! دلم پيراشكي داغ خواست با هات چاكلت! راستي..... چرا به داداشي من سر نمي زنيد؟؟؟؟؟ |