Martia   | ||
|
Wednesday, April 30, 2003
امروز تولد مژگان بانوست
بانو جان تولدت مبارك 100 سال زنده باشي. آقاي نبوي از توي خيابون يه سري كارت ملي پيدا كرده و جمع كرده و آورده شركت . به من ميگه اگه سر راهت صندوق پست هست اينا رو بريز توي صندوق ثواب داره. انشالله يه شوهر خوب و تپل مپل نصيبت بشه..... اينم شد دعا؟؟؟؟؟ گفتم حالا خوب نباشه خيلي مهم نيست ، تپل مپل باشه!!!! ميگه انشالله!!!!! تازه از ژاپن برگشته .همين ديروز. بهش ميگيم سارس.... اينجا همه سارس گرفتيم! ديروز يه قرار خوب بود كه خيلي از دوستان رو اونجا ديدم. ميترا جون هم از شيراز اومده بود كه خيلي از ديدنش خوشحال شدم . يه عالمه دوستاي خوب بودند كه من ميشناختم و يه عالمه كه نميشناختم. پسرايروني كه بستني مخصوص ميخوره ، احسان آزاد كه شغل دوم پيدا كرده بود،اتاق آبي كه زندگيشو بردند! ، احسان و سياره اش و دوربين ديجيتال و عكسهاي وحشتناك! و فروشي ، احسان كيانفركه كافه رو به هم ريخته بود، بانوي ارديبهشت نازنين و دوست داشتني، مهرستان كه خيلي توي ژست بود!، رهگذر خسته كه خيلي هم خسته نبود ، مريخي و اون عينك مريخيش! و مازيار كه همش حرفاي مردونه داشت! از ديدن بقيه هم خوشحال شدم. پدرخوانده كه خيلي زحمت كشيد. پدر خونده. عمو حميد. آب و آئينه. عمو گارفيلد. نازك نارنجي. نيكا. نازبانو. شوشو. ليموترشهاي مهربون!. قره قوروت. علي. كلاه قرمزي. متآسفانه بقيه رو يادم نمياد.... اگه كسي از قلم افتاده به من كم حواس يادآوري كنه. |