Martia  

 
Sunday, April 06, 2003

بالاخره اين تعطيلات طولاني تموم شد ومن بازم سر كارم! بعد از اين همه تعطيلي هيچ كس حال و حوصله ي كار كردن نداره... عموعلي ميگه بايد بعد ازعيد يه هفته تعطيل كنن تا آدم خستگي تعطيلات رو از تنش بيرون كنه! خوب اون راست ميگه چون مسافرت بوده.... ولي من كه تمام تعطيلات رو خواب بودم؟!!!!!

همه ديگه ميدونن كه مژده خواهر منه. پس با اين حساب هر كسي كه مژده رو ميشناسه ميدونه كه من يه برادر كوچولوي سرباز دارم. اين داداش كوچولوي ما هم وبلاگ نويس شده. اين مرض مصري و بسيار خطرناكه... بايد مواظب باشم كه بابام يه وقت اين بيماري رو نگيره.

خدمت دوستاني كه به من لطف دارن و همش ميگن چرا نمي نويسي عرض شود كه بابا آخه مگه من چقدر حرف براي گفتن دارم؟؟؟؟؟ بيام اينجا از كارم بنويسم ميگين چرا غر ميزني،شعر بنويسم ميگين چرا تقلب ميكني؟ خاطره بنويسم ، ميگين درپيت نويسي، عكس بذارم باز يه چيز ديگه ميگين..... اينجاست كه شاعر ميگه : عجب بدبختيه ها!

در ضمن آقا پيام زود منو توي شركتتون با يه حقوق بالا استخدام كنيد وگرنه من صمدي رو ميكشم!!!!!!!!!

واي يه چيزي يادم اومد.... رفتم كافه نادري.... آقا عجب جاييه. اونقدر حسرت خوردم كه اين همه سال چرا زودتر نيومدم! قهوه ي تركش معركه است. آدمايي كه اونجا كار ميكنن همه پير و چاق و شكم گنده اند.

خانواده ي رئيس ژاپني ام اومدن تهران كه بمونن. يه بچه ي 18 ماهه داره. يه شب زن و بچه اش رو برده بوده خيابون. اومده بود شركت از همكارم پرسيده بود چرا هر كي ميرسيد لپ بچه ي منو ميكشيد! ناراحت شده بودند انگاري. بابا جون اگه اين روزا يه بچه ژاپني با نمك ديديد لپش رو نكشيد چون ممكنه بچه ي رئيس من باشه... اي جونم آقاي رئيس.

ديگه ملالي نيست جز دوري شما... چقدر هوا گرم شده........ همه جا همه اخبار گوش ميدن!.... خسته شدم..... يه عالمه كار دارم!!!!!!!! ممنون از همه ي دوستاني كه براي دوستم دعا كردند....






Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?