تلفن دارد زنگ ميزند
بر نمي دارد:
‹‹ منو با
ليلاي خودش عوضي گرفته
شنيده بودم عاشق كوره
خنگ اما نه...››
زنگ...
يادش به ليلايي خودش مي آيد
پيش از آنكه بخار
آشپزخانه
سرمه ي چشمانش را از صورتش آب كند
زنگ...
يادش مي آيد به
مجنون خودش
پيش از آنكه باز پرداخت وام
ماه به ماه
غزلي از خاطرش خط بزند.
زنگ مي زند هنوز
‹‹ ابله عاشق!››
در خانه اي ديگر، گوشي تلفن كوبيده ميشود:
‹‹ ور نمي دارد
ليلاي عوضي!!››
ساغر شفيعي