Martia  

 
Saturday, July 26, 2003

آب نمی توانم باشم
که زمزمه گر بر تو بگذرم و باز نگردم
آيينه نمی توانم باشم
که چون نبينمت از يادم رفته باشی
باد نيستم که سر به سرت بگذارم
سايه نيستم که آفتاب برايم تصميم بگيرد
کوهم من
که چون آواز تو در من می پيچد
شاعر می شوم
سکوت که می کنی
هيچ ديگر
خاموش می مانم و قله ام در مه
پايين
می آيد.

عليرضا بازرگان


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?