Martia  

 
Monday, July 07, 2003

كارمو عوض كردم.... ديگه ميتسويي نيستم....
ديگه ژاپني زبون نفهم نميبينم.... ديگه صمدي رو نميبينم! ديگه صداش اعصابمو بهم نميريزه.... ديگه دوستام رو هم نميبينم.. ديگه داداشي رو نميبينم... ديگه با مجيد نميخنديم... با سحر ناهار نمي خوريم.... قهوه ي ترك ساعت 10 نداريم.... خنده و شوخي و تفريح نداريم.... صبح تا شب وبلاگ نويسي و وبلاگ خوندن نداريم.... تعطيلات ژانويه نداريم.... عوضش پنجره داريم... نور داريم.... يه عالمه كار داريم.... بگير و ببند داريم.... كاغذ و امضا و كاغذ بازي داريم.... واسه ي آب خوردن حداقل بايد 3 تا امضا بگيريم!....دوربين مدار بسته كه هميشه زير نظر باشيم نداريم.....سر وصداي اعصاب خورد كن نداريم.... ماشين هاي آخرين مدل نداريم.... سر ساعت 4 خونه رفتن نداريم..... ساعت 4:30 ميدون ونك نداريم... دوره نداريم.... ناخون بلند لاك زده نداريم... كفش تابستوني نداريم.... مقنعه داريم و جوراب..... آرايش نداريم... لبخند نداريم ... همه چيز كاملأ اداري و اسلامي است... اينجا اگه به يكي نگاه كني وقتي باهاش حرف ميزني يا احيانأ بخواي لبخند بزني خلاف شرعه..... ديگه خنده هاي از ته دل نداريم.... مرخصي الكي نداريم.... اينترنت پر سرعت داريم.... ياهو مسنجر داريم... ناهار داريم از نوع اداري....

خودمو نميشناسم.... متنفرم از جايي كه بايد تظاهر كنم كه يه آدم ديگه ام..... من اين نيستم كه اينجاست.... من چقدر عوض شدم... خودمو نميشناسم..... متنفرم از دولتي كه ......
از ميتسويي هم خسته بودم.... ديگه جايي براي من نبود.... همش وقت كشي بود.... هيچي يادم نميداد....عين سرباز خونه بايد سر ساعت ميرفتم و سر ساعت برميگشتم... اگه 4:30 به بعد نبود روزمرگي منو ميكشت.... چقدر عوض شدم....

وقت ندارم.... براي خيلي از كارام ، كاراي شخصي ام وقت كم ميارم.... نميدونم تا كي دوام ميارم..... من متعلق به اينجا نيستم.... من يه مسافر غريبه ام.... شايد دوباره اولين شركت خارجي كه به چشمم خورد براش فرم فرستادم.... شايد هم تحمل كردم و موندم.... همه چيز عادي ميشه.... من هم عادت ميكنم كه مثل بقيه باشم... اينجا يه سكوي پرتابه..... يه شركت معتبر داخلي ..... به سوابق كاري ام اضافه ميكنه... صبر ميكنم.... صبر ميكنم.......



Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?