تا این باران یک بند و
این قناری یک ریز می بارد،
و من
که مثل فرشته های نقاشی
دو بال کوچک از میان دو کتفم روییده ست،
پشت پنجره از ذوق بال بال می زنم ،
دیگر برای خدا از چکه های سقف و
درد مفاصل و
دلتنگی نگو
قدری سکوت کن!
این ابرها که وا شود و
این قناری در خواب،
باز ماییم و چکه چکه ی دلتنگی
بر مفاصل مان
قدری سکوت کن......
ساغر شفیعی