دلم برای این متقاضیان کاری که هر روز میان برای گرفتن یه کار توی عسلویه یا هر جهنم دیگه ای که بشه کار کرد ، می سوزه........ همین الان یه پسری با پدرش اومده.... از یکی از روستاهای رودسر... پدر چشمای نگرانش رو دوخته به دست پسره که پشت به من نشسته و فرم استخدامی که به دستش دادم رو داره پر میکنه.... پسره زمین شناسی خونده..... از طرف کارفرما برای ما پاس داده شدن به امید پیدا کردن کار........اومده بودند دم در. نگهبانی نمی خواست راهشون بده بالا..... مهندس (... ) میگه از اون کارگرهای گاگولن.... جوابشون با خودت..... گفتم بیان یه فرم پر کنن برن.... تازه کسانی که اینجوری معرفی میشن خیلی خوش شانسن.... اگه کسی آشنا نداشته باشه که دیگه اینجا اصلأ جایی نداره..... پدره یه کاپشن چرم مشکی خیلی مندرس پوشیده.... کفشاشون هم......
فرم رو پر کردن و رفتند......
اینجا روز به روز برام خسته کننده تر از قبل میشه.... هیچ چیز تازه ای نداره و هیچ چیز بهم یاد نمیده.... همه ی کارهایی که بلد بودم هم کم کم داره فراموشم میشه.... یه کار روتین مسخره که سختترین قسمتش همین جواب دادن به مراجعینه.... ساعت کار طولانی.....
هیچوقت اینجا رو دوست نداشتم ... بعد 7 ماه هنوز هم اینجا رو دوست ندارم.... شاید اگر شرایط بهتری بود......
خیلی بده آدم کاری رو که دوست نداره انجام بده... کاری که خسته ات میکنه.خستگی جسمی به کنار، روحت آزار میشه..... اینروزا اصلأ حوصله ی اومدن به اینجا رو ندارم.... قراره محل شرکت عوض بشه... از اینجا میریم ساختمان مرکزی.... اما مثل بقیه ی کارها از گفتن تا عمل کردن......الان 2 ماهه که گفتن میخواهیم از اینجا بریم... 2 ماهه که میگن تا آخر این هفته میریم...... بازم قراره تا آخر این هفته بریم! دارن تعدیل نیرو میکنن. 65 نفر....... 65 نفر از کارمندای قدیمی رو دارن بیرون میکنن...
خیلی خسته ام.... به رفتن از اینجا فکر میکنم.... حرفای این مهندسین تحصیل کرده ی ایرانی جهان سومی که هر کاری هم کنن عقب مونده هستند آزارم میده.....
همین الان دارن میگن رای سه خانوم به اندازه ی یک آقا است! این بحث ماهی 2 بار انجام میگیره.... راجع به شرع اسلام حرف میزنن....... حدیث میگن.... میخندند.....
تا عید باید از اینجا برم.........