Martia  

 
Wednesday, April 14, 2004

شنبه 22 فروردين ماه 1383
سلام... من اومدم..... بعد از هوارتا تعطيلي و خوش گذروني 15 فروردين اومدم سر كار جديدم........
سر كار جديد......
يه پرنده اينجاست........
يه ياكريم كه روي فايلهاي توي حياط خلوت اينجا لونه درست كرده و تخم گذاشته.
امروز تازه فهميدم. ورود و خروج يه ياكريم برام خيلي مشكوك بود. الان كه پائينو نگاه كردم ديدم روي نو ترين فايل قديمي لونه درست كرده و دو تا تخم سفيد كوچولو گذاشته........
كيكم رو ميذارم لبه ي پنجره و در رو ميبندم.... نميدونم پاي سيب دوست داره يا نه!
اتاقم يه اتاق خيلي كوچولو و دنجه توي سومين طبقه قسمت غربي ...... پر از كمد هاي مملو از فايل. بازم پنجره ام مثل ميتسويي رو به حياط خلوت باز ميشه.... بازم آسمونو نميبينم.......
روي ميزم ....... واي ي ي ي روي ميزم جا نيست.... اينجا برامون چاي ميارن! من كه توي ميتسويي هي به چاي هاي آقا باقر ايراد ميگرفتم، توي شركت قبليم عادت كرده بودم- و چه سخت عادت كرده بودم - كه براي خودم چاي بريزم ، ليوانمو بشورم.... اينجا دوباره وقتي توي شركت جديد برام چايي آوردن حسابي خوشحال شدم و يه هوارتا از آقايي كه چاي مياره تشكر كردم.....
كامپيوترم يه كامپيوتر قديميه كه از توي انبار درش آورديم پر از خاك و دوده ..... عوضش اسپيكر داره و يه عالمه آهنگ و بازي..... ولي اينترنت نداريم.... فكر كنم يه ماهي طول بكشه تا اينترنت اين شركت وصل بشه.....
امروز هوس نوشتن به سرم زد... اگه بشه همين امروز پستش ميكنم اگه نه هم كه نميدونم كي ميشه!!!!!!!!!!!...
كيبوردم هم خيلي خيلي قديمي و كثيفه... حرف ط رو هم خيلي بد ميزنه بايد 3-4 بار با شدت بكوبم روي كليدش تا تايپ كنه. صداي كيبوردم مثه ماشين تايپ هاي قديميه......... تازه ....... از همه جالب تر دستگاه فكس اينجاست..... انگار از زمان هيتلر باقي مونده ... من هيچوقت يه همچين چيزي نديده بودم..... آدم اينجا كه باشه ميفهمه چقدر تكنولوژي پيشرفت كرده....... وقتي شروع ميكنه به كار كردن كل ميزمو با همه ي وسايل روش ميلرزونه!!!!!!! اينجا انگار زمان متوقف شده بوده......... ياد خونه ي خانوم هويشام ميندازه منو...... فرقش با اونجا اينه كه 1- اينجا ايرانه 2- من خانوم هويشام نيستم 3- اينجا يه شركت قديميه نه يه عمارت قديمي! 4- تار عنكبوت هم وجود نداره..... اما تا دلتون بخواد خاك و دوده هست........
هفته ي اول كه اونقدر هي دستمو شستم كه پوست دستم رفته بود.......
چقدر توي شركت كوچيك كار كردن خوبه...... امروز يادم رفته بود كارتمو بيارم.... تلفني موضوع رو به رئيس امور اداري گفتم موضوع حل شد!!!!! باورم نميشد..... اگه شركت قبلي بودم بايد يه نامه رسمي خطاب به رئيسم مينوشتم و بعد ايشون هامش نويسي فرموده به امور اداري دستور ميفرمودند كه ساعت ورود و خروج من مورد تأييد ايشون ميباشد و.........

دوشنبه 24 فروردين ماه 1383

پاي سيب دوست نداشته....... خبري از كابل كشي براي اينترنت نيست..... اين شركت با اين كه مستقله اما زير مجموعه ي همون شركت قبلي منه! يه سري از كارها بايد از اون طرف انجام بشه.... نصب سرور و كابل كشي ساختمون هم يكي از اون كاراست...... بازم كارا افتاد دست اونا...... پس تا سال بعد كه اينترنت بدن بهمون من همينجوري هي مينويسم بعد هر وقت كه شد پستشون ميكنم....

سه شنبه 25 فروردين

جوجه ها از تخم در اومدن.........

چهارشنبه 26 فروردين

صبح: باورم نميشه اينقدر سريع رشد كنند...... پرهاي خاكستري در آوردن..........

عصر: از وقتي ليوانمو يادگاري دادم به مهندس... و رفتم مرخصي وقتي هم اومدم اينجا ديدم بهمون چاي ميدن ديگه يادم رفته براي خودم ليوان مخصوص بيارم. اونقدر ذوق زده ام كه به بهداشت ليوان و استكان اهميتي ندادم..... الان يه اتفاق افتاد.... برام يه چاي آوردن توي استكان كمر باريك........... شبيه استكان دكتر آرش ..... دلم براي گپ با دوستان قديمي و خوب تنگ شده........ آخه كي اين اينترنت وصل ميخواد بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستي....... تا حالا سرزمين عجايب رفتيد؟؟؟؟؟؟ خدا بگم تو و اون وروجكتو چيكار كنه كه از هفته ي دوم عيد به بعد هميشه يادتون ميكنيم و دلمون تنگ ميشه براتون........




Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?