Martia  

 
Monday, May 24, 2004

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم اله رحمان رحیم
رب الشرحلی صدری .... ببخشید که دیکته ی خوبی ندارم...
اما از قدیم گفتن خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو....
آقا امروز توی ناهار خوری شرکت ساعت 10 صبح مراسم بود بابت تحویل قطعی پروژه ( نمیگم چی که هیجان انگیز بشه!) فولاد مبارکه!
من که رفتم تقریبآ همه سیبیل به سیبیل یا بهتر بگم ریش سیبیل به ریش سیبیل نشسته بودند و توی اون جمع 3 تا خانونم هم بودند. من هم نزدیکترین و پایین ترین صندلی رو نزدیک به خانومها انتخاب کردم و نشستم.
چند بار اول مقنعه ام رو درست کردم و لبامو خوردم که نکنه رژ لب داشته باشم....
مراسم با آوای ملکوتی قرآن آغاز شد.... یکی از آقایون ریش که از قضا روبروی من هم نشسته بودند قرآن را قرائت فرمودند..... من داشتم زیر چشمی آقایون رو میپاییدم. همه سراشون پایین بود.... راستش خنده ام گرفته بود. این اولین باری بود که توی مراسم مهمانی شرکت حضور پیدا کردم. پارسال ماه رمضون هم افطاری میدادند که من از ترس بوی جوراب نرفتم.... آخه سفره انداخته بودند توی نمازخونه ظاهرأ...
خلاصه.... تلاوت که تموم شد همه با لحجه ی خاصی که به بقلیشون نشون بدن که خیلی عرب هستند صلوات فرستادند.... بعد سخنرانی مدیر پروژه بود از زحمات و تلاش شبانه روزی بچه ها و یه فیلم پخش کردند که کارخونه رو نشون میداد و کلی حرف زد و از خرمشهر گفت .... بعدش حاج آقا.... سخنرانی کردند که راستش نمیدونم چیکاره شرکته! اما همه احترام بهش میزارن....... ایشون هم هی قرآن خوند هی تفسیر کرد... هی وسط تفسیرش از مدیر پروژه تعریف کرد اونم با زبانی که برای من تکرارش هم امکانپذیر نیست!!!!!!!!!!
بعدشم تولد حضرت عبدالعظیم رو تبریک گفت ( شاهشو نگفت) و آزادی خرمشهر رو و یه خاطره هم تعریف کرد که به همه یادآوری کنه که ایشون هم با رزمندگان رزمیده اند! اما نمیدونم چرا به فیض شهادت نائل نشدند!
بعدشم که مدیر عامل با کلاس شرکت که رئیس مستقیم من هم هست خیلی شیک و مختصر ومفید سخنانی رو ایراد فرمودند و در آخر ایشون هم باز از خرمشهر گفتند که زیرآبشون زده نشه؛ اما درست و حسابی نه مثل اون دو تای دیگه. رئیسم فرمودند پیشرفت و صنعت در سایه ی امنیت بدست میاد... ای جونم آقای رئیس.........
بعدم پذیرایی...... با سن ایچ پرتقالی و شیرینی و میوه........ موزها که رو هوا زده شد........... خلاصه بعدش بهمون کادو دادن! اولش فکر کردم به من نمیدن من الکی اومدم برای اینا دست میزنم اما وقتی نوبت خودم شد حسابی خوشحال شدم....
کادو هم یه جعبه گز اصفهانه و یه جعبه کادویی کمربند و کیف و جا سوئیچی چرمی قهوه ای...........
گز که مال خودم اما اون یکی چون زیادی مردونه است و من هم ماشین ندارم که جاسوئیچی بخوام از طریق مزایده واگذار میشه! آقایون زود اقدام کنید چون این اجناس آرم شرکت ما رو هم روش داره و خیلی خیلی شیکه!

توی مراسم امروز همش خنده ام میگرفت. خصوصأ وقتی حاج آقا موعذه میفرمودند.... مهمونی اینجا رو با میتسویی مقایسه کردم....... سحر و فکور و مریخی میدونن من چی میگم.......
هی میتسویی یادت بخیر....... همه به خاطر مهمونی کلی لباس پلوخوری می پوشیدند و به خودشون میرسیدند.....
ای پروژه های ملی... شرکت های راستی..... ما توی دهن شرکتهای خارجی کافر و بی ناموس میزنیم...........

نظرخواهی ندارد!


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?