Martia   | ||
|
Tuesday, July 13, 2004
عجب هوایی شده.....امروز دارم یخ میزنم.... دوش صبحگاهی و موهای خیس و کولر روشن و عطسه های من! دکتر جان انگار همین روزا از اون مرخصی استعلاجی استفاده ی حلال خواهم کرد!
هوای بهاری وسط تابستون. نم نم بارون ....... گاهی رگبار و تگرگ ........ عالیه........... ............... اینجا نزدیک کارم یه فضای باز هست که خیلی بکره..... البته یه قسمتیشو گلخونه کردند دو روز پیش که بارون میومد وقت ناهاری رفتم اونجا قدم زدم بوی بارون و درخت می اومد..... تمشک هم داره اونجا.... احساس کردم توی شمالم ..... همونطور ساکت و آروم و طبیعی....... ................. ما یه پروژه ی بزرگ گرفتیم...... همه خوشحالن.... پارتنر خارجی مون اگه گفتین کیه؟؟؟! میتسویی!!!!!! ................. چند وقته نمیتونم بنویسم. دست و دلم به نوشتن نمیره...... مرتیای بیچاره ام داره دو سالش میشه اما احساس پیری میکنه........ هفته ی دیگه تولدشه.... از الان همه دعوتین.... ................. چند تا تشکر میکنم و میرم. اول از دکتر رضا که با محبتش به یه مسافرغریب کلی من و اون مسافر رو خوشحال کرد..... انشالله که جبران کنم براتون. دوم از مهندس رنجبر که منو با ماشین کولردارشون بردن نمایشگاه نفت و گاز و پتروشیمی ( هفته ی پیش هوا خیلی گرم بود کولر می چسبید!) و من مجبور نشدم با اتوبوس شرکت برم تور نمایشگاه ، بعدشم منو با یه ساعت تأخیر رسوندن دم باشگاه!!!!!!!!!!!!( خوب شد؟؟؟؟؟؟؟) سوم از مریخی که این روزا خیلی بهم امید میده. چهارم از افشین خان که حالمو میپرسه و خوشحالم میکنه. پنجم از داداشی که همیشه به آدم انرژی میده. ششم از دکتر آرش بخاطر همفکری هاش. هفتم از همه ی دوستام که خیلی دوستشون دارم. |