Martia  

 
Monday, August 09, 2004

امروز وقت ناهاری به یه تفاوت عمده بین خانومایی که اینجا کار میکنن و خانومای میتسویی پی بردم. اون وقتا توی ساعت ناهار همه دور یه میز بزرگ می نشستیم و ناهار می خوردیم و گپ می زدیم. البته من معمولأ حرفی واسه گفتن نداشتم. تولد میگرفتیم برای هم . غیبت میکردیم. از رنگ موی فلانی میگفتیم که بهش اومده. از حراج مانتوی فلان فروشگاه و رنگ لاک ناخن و تتوی ابروی فلانی و گاهی غر زدن پشت سر شوهرا و بچه ها و رئیسا و گلایه از زندگی بود....
یه وقتایی هم از سیاست و مسائل اجتماعی حرف می زدیم که البته خیلی کم پیش می اومد. بیشتر حرفا دور و بر چاقی و لاغری و این حرفا بود....
اینجا برای ناهار نیمکتهای چوبی داریم. 6 نفره که البته معمولأ بیشتر از 4 نفر راحت جاشون نمیشه! اینجا بستگی داره سر کدوم میز بشینی. اونقدرخانوما زیادن و تنوع اخلاقی زیاده که میشه تفریح کرد.
اگه سر میز قدیمی ها بشینی همش غر غر می شنوی . اگه سر میز جدیدا بشینی غیبت می شنوی....البته معمولأ اینجوریه که همه همون جاهای قدیمی شون میشینن و هی جا به جا نمی شن! من هم معمولأ سر یه میز کم حرف می شینم.
امروز از دنده ی چپ پا شدم. توی ناهار خوری یکی از هم میزی های!!!! من که اونم سابقه ی یک ساله داره و توی قسمت تدارکات کار می کنه و همیشه خوشحال و قبراق بود افسرده به نظر میومد. میگفت دلم می خواد بخوابم میخواست بره خونه. یکی دیگه از خانوما که گاهی میاد ناهار خوری و وقتی هم میاد یه راست میاد سر میز ما میشینه شروع کرد به نطق کردن که آره اگه احساس میکنی خسته ای سریع برو خونه استراحت کن. ورزش کن. مدیتیشن کن.... بعد صحبت به روح و جسم و این چیزا کشید.... این خانوم ماشالله اونقدر کلاف صحبت رو به دست گرفته بود و حرف میزد و دستاشو تکون میداد و گاهی صورتشو میاورد جلو که بیشتر تحت تأثیر حرفش قرار بگیری که دیگه وقت به کسی نمیداد برای حرف زدن....
دو هفته قبل هم وقتی که من داشتم مشکلی رو که داشتم با یکی از دوستان مطرح میکردم باز هم همین کارو کرد. الحق اگر کسی این خانومو نشناسه خیلی خیلی تحت تأثیر حرفاش قرار میگیره و به نظرش میاد که چه زندگی موفقی داره در حالیکه همون دو هفته پیش بعد از نطقش به من گفت که بهتره این کاری رو که میگه بکنم چون خودش تجربه ی خیلی بدی داره در این زمینه و تا الان هم نتونسته کاری براش بکنه!
جالبه برام که آدما وقتی شروع میکنن به حرف زدن چقدر واردن حرف بزنن و خودشونو مهم و موفق نشون بدن که حتی دیگران بهشون قبطه بخورن. هی هم وسط حرفاش میگفت من اینجوریم که مطمئنم 10% حرفاش هم درست نبود. اعتماد به نفس خوب چیزیه!!!!!!!!!!

دیروز مراسم بزرگداشت مقام زن برگزار شد. خانومای کل گروه دعوت بودن توی باشگاه فرمانیه و یه مراسم لوس و پر از پر حرفی برگزار شد.البته غیر از خانوما مدیران ارشد شرکتهای گروه ، رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل گروه هم اومده بودند. جالبترین قسمتش به غیر از چای و شربت! شعرش بود! خانومی از امور اداری آن چنان با ناز و پشت چشم نازک شعر رو خوند که مدیر عامل چندین بار ازش تشکر کرد!
لازم به ذکراست که مدیر امور اداری ما هم از من خواسته بود در این مراسم حضور فعال داشته باشم! مثلأ فرازهایی از زندگی بانو یا قسمتهایی از وصیت نامه ی امام خمینی رو بخونم!!!!!!!! که من هم گفتم ببخشید من اعتماد به نفس کافی برای حرف زدن جلوی جمع رو ندارم.
تنها کسی که با اعتماد به نفس بالا کارشو انجام داد همون خانومی بود که شعر خوند. بقیه تپق های اساسی زدند! آخه برگزاری مراسم جلوی مدیران ارشد خیلی کار سختیه!!!!!!!!!!! تازه همش باید مواظب حجاب اسلامیشون هم می بودند!

این چند وقته حرف واسه گفتن زیاد بوده اما حس نوشتن یا وقتش نبوده.
واسه همینه که این نوشته که وسط کار روزانه ی امروز یعنی از ظهر به بعد نوشته شده اینقدر طولانیه!


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?