Martia  

 
Wednesday, March 09, 2005

برای اولین بار در عمرم امسال دارم برای عید سبزه سبز می کنم. اصلأ کار سختی نیست خیلی هم جالبه! حس خوبی دارم... دارن جوونه می زنن.... شاید از این به بعد به جای خریدن جوانه ی گندم از بیرون اونم خودم سبز کنم!!!!!!!
یاد گرفتم ماست درست کنم.... کیک بپزم..... واسه من خیلی جالبن... من اگه خونه دار بودم فکر کنم الان خیاطی و آشپزی و گلدوزی و ........ همه چیز بلد بودم!
دو روزه جونه هام در اومدن... هر روز صبح که پا میشم اول به جوونه ها سر میزنم .... عصر هم که میرسم خونه اول به اونا آب میدم... دبستان که بودیم یه بار 3 تا دونه لوبیا سبز کردیم که اونم کار مامانم بود!

داره عید میشه و خیابونا مثل هر سال ترافیک بدی داره... صبح مجبور شدم کلی پیاده روی کنم . پیاده آدم خیلی زودتر میرسه به کارش.... کمبود بودجه ی شب عید هم ارگان ها رو مجبور کرده به مردم گیر الکی بدن... میایین بیرون یا پول تو جیبتون باشه یا ماشینتون به هر بهانه ای میره پارکینگ!!!!! صبح توی میدون نوبنیاد کلی بگیر بگیر بود که باعث ترافیک خیلی بدی شده بود....

هوا خیلی عالی شده... اینجا به خاطر وجود صبا باطری کلی سرب توی هواست ... این باد و بارون اخیر هوا رو سبک تر کرده....

اینجا آدماش شدیدأ فضول تشریف دارن... هر کی میاد صاف میاد پشت میزم و به مونیتورم نگاه می کنه! شرکت قبلی یه نفر داشتیم اینجا همه اینجورین غیر رئیس! مجبور شدم چند روز پیش به یه دختری که توی تدارکات کار میکنه و از بد حادثه هر روز یه کاری با اینجا داره بگم وقتی کار داره اونور میز بایسته و نیاد پشت میز من!
مدیر امور اداری که انگار می میره اگه اونور بایسته... کار هم نداشته باشه میاد پشت میز من! از screen saver بیزارم اما اینجا مجبور شدم یکی با 1 دقیقه تاخیر بزارم!!!!!

امروز یه آقایی که نمیدونم اصلأ کی بود یه فرم آورده و صاف اومده پشت کامپیوتر من و میگه این فرم جدیده شما هم داشته باشید ( از روی فرمی که آورد حدس می زنم ازامور اداری باشه ) ... ذل زده بود به صفحه ی یاهوی من..... هر چی هم چپ چپ نگاهشون می کنی انگار نه انگار... توی دلشون میگن دختره که تازه اومده چشماش چپه!!! باید حتمأ به همه گفت که کامپیوتر من موزه یا سینما نیست!!!!!!!!!!
هی میزمو میکشم جلو تر که نشه کسی بیاد پشتش.. آخه دیگه به مدیر امور اداری یا سوپروایزر که نمیشه گفت آقا جون فاصله بگیر از من و حرف بزن!!!!! آخر سر پهلوم میخوره به لبه ی میز و کارم به بیمارستان میکشه!

بی خیال ...... هوا عالی و دو نفرست.......

به اونی هم که نشسته تو اصفهان و داره اینجا رو میخونه:
ما واسه عید منتظرتون هستیم!


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?