3 سال برنامه ریختیم واسش…. راجع بهش حرف زدیم …. خودمونو دعوت کردیم!!!! خندیدیم… راجع به مراسم و حتی شامش حرف زدیم…
به همین راحتی ؟؟؟
نمیشه؟
چقدر سخته آدم اینجور مواقع بخواد خودشو اصلأ ناراحت نشون نده! عروسی همکارمه….. آرا…. کسی که برام بهترین دوست و همکار بود زمانی که توی میتسویی بودم…. جمعه ی هفته ی آینده…. حتی به اینکه چی بپوشم هم فکر کرده بودم… نگران بودم که موهام تا اون موقع زیادی رشد نکنه که رنگ موهام و فرمشون خراب بشه.. یه جورای وسواسی حتی داشتم ناخنامو توی این شرکت!!!!! بلند میکردم!
میگن نمیشه!
باشگاه اجازه نمیده … وزارت کشور بازرس میفرسته… مسلمونا حق ورود به باشگاه آرارات رو ندارن….
بهم برخورده………..
یه دوستی داشتم که آلمانی بود. چندین سال پیش اومده بود ایران رو ببینه .. رفته بود مشهد… زرق و برق گنبد و حرم مجذوبش کرده بود.. میخواسته بره اونجا رو ببینه.. نذاشته بودن بره… دوربینشو گرفته بودن … باهاش بد رفتاری کرده بودن… از مشهد بیزار شده بود… خیلی ناراحت بود….. بهش برخورده بود… امروز بدجوری درکش میکنم……..