Martia
Saturday, May 14, 2005
شرکت ساعت 9:20
"اشنایدر" ساعت 10 قرار داره... رئیس نیست... نشسته پیش من... میگم شما که 10 قرار داشتید چرا زود اومدید...
میگه ترافیک قابل پیش بینی نیست.. وقتی زود میایی ترافیک نیست وقتی به موقع میایی می مونی توی ترافیک و دیرت میشه!
واسه خودش قهوه می خوره و مجله هایی که زیر میزه رو بر میداره و ورق میزنه.. عکساشو نگاه میکنه... گاهی از من میپرسه این کجاست اون کجاست!
میره بیرون سیگار بکشه....
رفته پشت بام!
میگه چه منظره ی جالب و قشنگی داره اینجا... البته اونور ( به جنوب اشاره میکنه) خیلی دود و خاکه توی هوا!
من توی دلم... ندیده دود و خاک به این میگه دود و خاک... با باد و بارون دیروز امروز هوا خیلی تمیزه!!!!
میگه تهران هشت میلیون جمعیت داره؟!.... میگم بله!
میگه فرانکفورت نسبت به اینجا مثل دهکده میمونه 600000 نفر فقط جمعیت داره...
میگه باید یه فکری به حال بقیه شهر ها کرد که همه نیان توی تهران ساکن بشن!
من سرم رو به علامت تأئید تکون میدم......
بهش میگم فامیل داریم اونجا
همش آمار میده! میگه آره ایرونی ها اول توی کانادا و بعد توی آلمان از همه جا بیشترن!
میگه ایرونی های اونجا خیلی دلشون واسه وطنشون تنگ میشه.. منم واسه پروژه هامون توی ایران ایرانی ها رو استخدام میکنم... چون آلمانی و انگلیسی و فارسی بلدن و پاسپورت آلمانی و ایرانی دارن و مشکلی واسه رفت و آمد به ایران ندارند!
یهو صحبت از انتخابات میشه!
می پرسه چند تا رأی باید باشه تا یه نفر رئیس جمهور بشه؟ گفتم نمیدونم!
میگه انتخابات 17 ژوئنه؟ نه؟ .. میگم باید توی تقویم ایرونی چک کنم!
خوشبختانه اطلاعاتم راجع به کاندیداها هی... بدک نبود... اون اطلاعاتش راجع به کاندیداهای ریاست جمهوری خیلی خوب بود....
به من میگفت یه دختر 18 ساله هم ثبت نام کرده..
من اینبار با خوشحالی از اینکه راجع به یه موضوع اطلاعات دارم لبخند زدم و با قیافه ی دانشمندانه گفتم آره اما اون هیچ شانسی نداره!
گفت رفسنجانی هم دیگه پیر شده حدود 70 سالشه..
من: آره اما شانس زیادی داره واسه ریاست جمهوری... دو نفر هستند که به نظر بتونن با هم رقابت کنند....
اشنایدر: نه بیشتر! یکیشون فرمانده سابق نیروی انتظامی! یکی رفسنجانی... یکی.......
من با دهن باز: شما خیلی چیزا راجع به مسائل سیاسی ایران میدونید.
خوشبختانه رئیس ساعت 9:50 میاد و منو نجات میده!
"اشنایدر" ساعت 10 قرار داره... رئیس نیست... نشسته پیش من... میگم شما که 10 قرار داشتید چرا زود اومدید...
میگه ترافیک قابل پیش بینی نیست.. وقتی زود میایی ترافیک نیست وقتی به موقع میایی می مونی توی ترافیک و دیرت میشه!
واسه خودش قهوه می خوره و مجله هایی که زیر میزه رو بر میداره و ورق میزنه.. عکساشو نگاه میکنه... گاهی از من میپرسه این کجاست اون کجاست!
میره بیرون سیگار بکشه....
رفته پشت بام!
میگه چه منظره ی جالب و قشنگی داره اینجا... البته اونور ( به جنوب اشاره میکنه) خیلی دود و خاکه توی هوا!
من توی دلم... ندیده دود و خاک به این میگه دود و خاک... با باد و بارون دیروز امروز هوا خیلی تمیزه!!!!
میگه تهران هشت میلیون جمعیت داره؟!.... میگم بله!
میگه فرانکفورت نسبت به اینجا مثل دهکده میمونه 600000 نفر فقط جمعیت داره...
میگه باید یه فکری به حال بقیه شهر ها کرد که همه نیان توی تهران ساکن بشن!
من سرم رو به علامت تأئید تکون میدم......
بهش میگم فامیل داریم اونجا
همش آمار میده! میگه آره ایرونی ها اول توی کانادا و بعد توی آلمان از همه جا بیشترن!
میگه ایرونی های اونجا خیلی دلشون واسه وطنشون تنگ میشه.. منم واسه پروژه هامون توی ایران ایرانی ها رو استخدام میکنم... چون آلمانی و انگلیسی و فارسی بلدن و پاسپورت آلمانی و ایرانی دارن و مشکلی واسه رفت و آمد به ایران ندارند!
یهو صحبت از انتخابات میشه!
می پرسه چند تا رأی باید باشه تا یه نفر رئیس جمهور بشه؟ گفتم نمیدونم!
میگه انتخابات 17 ژوئنه؟ نه؟ .. میگم باید توی تقویم ایرونی چک کنم!
خوشبختانه اطلاعاتم راجع به کاندیداها هی... بدک نبود... اون اطلاعاتش راجع به کاندیداهای ریاست جمهوری خیلی خوب بود....
به من میگفت یه دختر 18 ساله هم ثبت نام کرده..
من اینبار با خوشحالی از اینکه راجع به یه موضوع اطلاعات دارم لبخند زدم و با قیافه ی دانشمندانه گفتم آره اما اون هیچ شانسی نداره!
گفت رفسنجانی هم دیگه پیر شده حدود 70 سالشه..
من: آره اما شانس زیادی داره واسه ریاست جمهوری... دو نفر هستند که به نظر بتونن با هم رقابت کنند....
اشنایدر: نه بیشتر! یکیشون فرمانده سابق نیروی انتظامی! یکی رفسنجانی... یکی.......
من با دهن باز: شما خیلی چیزا راجع به مسائل سیاسی ایران میدونید.
خوشبختانه رئیس ساعت 9:50 میاد و منو نجات میده!
