Martia  

 
Tuesday, May 03, 2005

هوا بس ناجوانمردانه دو نفره است....

دلم تنگ شده واسه شمال... الان فصل بهار نارنجه... بوش آدمو مست میکنه... دلم یه آتیش گنده کنار ساحل می خواد...

هر جا من میرم نمیدونم یاکریم ها هم میان یا هر جا یا کریم ها هستند من هم میام!
اینجا یه جفت یاکریم خنگ! بالای در اتاق مدیر عامل لونه کردند... من هر وقت در رو باز می کردم میدیدم که دو تا یاکریم پر میکشن اما دقت نکرده بودم که اینا چه برنامه ها که نریختن!
امروز صبح که اومدم دیدم جلوی دریه کمی تخم مرغ ریخته! نگاه کردم دیدم این یه کمی تخم مرغ نیست... تخم یاکریمه است که از بالای در افتاده و شکسته.... بیچاره ها... دلم سوخت براشون هنوز هم هی میان و میرن اما اونقدر خنگند این حیوونا که دوباره همون جا تخم خواهند گذاشت!

چند روز پیش صبح که داشتیم با همسر میومدیم سر کار یه صحنه ی دلخراش دیدم که هر وقت یاکریم میبینم یاد اون میوفتم... یه یاکریم له شده بود وسط خیابون یکی دیگه هی داشت همون وسط خیابون دور و برش می گشت.. ماشین ها هم میومدند و رد میشدن... نمیدونم چه بلایی سرش اومد...


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?