Martia  

 
Sunday, June 19, 2005

قسمت غم انگیز ماجرا این است که من و همسر تصمیم گرفتیم برای اینکه نکند احمدی نژاد رئیس جمهور شود به اکبر شاه رأی دهیم!!!!!! نزدیک خانه مان ستاد انتخاباتی احمدی نژاد است... افرادی که آنجا هستند تن مرا میلرزانند.... راه دیگری ندارم. مجبورم هر روز از روبرویشان عبور کنم... ترسناکند... با یک خروار ریش... موتورهای پر سر و صدا... لباسهای مشکی روی شلوارهای شش جیب..... وزنها هم بالای 120 کیلو...... عبوس، هر کدام یک چفیه و کلی انگشتر عقیق هم دارند... به هم حاجی و سید میگویند... عبور از مقابل این جماعت من رو به یاد دوران مدرسه و دانشگاه و تحقیر ها و بزن بزن ها و بگیر بگیر ها می اندازد... با اینکه با مانتو و مقنعه ی سر کار دولتی از جلویشان میگذرم اما باز میترسم....... و این فاجعه است.... ما تصمیم گرفتیم بین بد و بدتر (فاجعه) به بد رأی دهیم....
از خیر شهر که به سقا خانه و مزار شهیدان تبدیل شده، میشود گذشت... نقشه مسیرعبور امام زمان در تهران!!!!! این را چه میگوئید؟ نابغه ایست برای خودش.... به برادرم گفتم تا این وام ازدواج به تهرانی ها به برکت تبلیغات برای ایشان ادامه دارد اقدام کند، بعد از انتخابات دیگر وامی در میان نخواهد بود.... به قول دوستی اینها آدمها را برای فقط یک دوره ی خاص میخواهند... بعد دیگر دیده نمیشوی...
هاشمی کاندایدای مورد نظرمان نیست.. اما به او رأی میدهیم


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?