Martia  

 
Saturday, January 28, 2006

از یه هفته قبل چند تا کارت به دستت میرسه که از طرف سازمان غولی که بودجه ی فراوانی داره برای جمعه به جشن غدیر دعوت میشی... 5 تا کارت بهت دادن که بهش یه کارت پذیرایی چسبیده.... روی بریز بپاشهای سازمان و اینکه ساعت برنامه 9 تا 10:30 شبه و کارتهای پذیرایی، توی خیالت یه میز شام بزرگ رو بعد از برنامه تصور میکنی!
یه مهمونی فامیلی هم دعوت میشی برای همون شب.. با خودت حساب میکنی که با دوستات بری جمعه عصر بیرون بیشتر بهت خوش میگذره... به دوستان عزیزی که مدتها ندیدیشون تلفن میکنی (یه هفته قبل) با مهربونی قبول میکنن اما اولین چیزی که یکیشون می پرسه اینه! " شام میدن؟؟" من: " حتمأ میدن آره بابا ساعت 9 تا 10:30 شبه کارت پذیرایی هم دادن!"
جمعه بالاخره میرسه... روی کارتها نوشته نیم ساعت زودتر از شروع مراسم اونجا باشیم... با دوستامون که هر کدوم از یه سمت شهر قرار بود بیان قرار گذاشتیم جلوی در... همه با اون ترافیک کاملأ به موقع میرسن!
کلی از دیدن همدیگه خوشحال میشیم و کلی حرف داریم واسه زدن... اونقدر با هم حرف میزینم که خیلی گذشت زمان رو متوجه نمیشیم اما کم کم پاهای من درد گرفته بودند از ایستادن زیاد... ساعت حدود 10:20 شب درهای سالن با بی برنامگی شدید باز میشه... هنوز روی صندلی ها نشستیم که سرود جمهوری اسلامی زده میشه.... بلند میشیم... توی ردیف عقب چند تا پسر بچه دبستانی موقع خوندن سرود ملی دستاشونو روی سینه شون گذاشتن....نشد با مهمونا توی یه ردیف بشینیم... من و همسر جلو نشستیم و سه تا مهمون پشت سرمون... طی برنامه هی برمیگشتیم نگاهشون میکردیم که داره بهشون خوش میگذره یا نه؟! بعدش قرآن خونده میشه.... یه سوره ی کوتاه رو میخونه... خوشحال میشم.... اما زیاد خوشحال نمیمونم چون 3 بار همون سوره رو پشت سر هم میخونه... بچه 4-5 ساله ای که کنار من نشسته داد میزنه و گریه میکنه " سرم درد گرفت" ... مادره دستاشو روی گوش بچه میزاره ... قاری همچنان به صداش اوج میده ....ساعت نزدیک 11 شبه... مجری میاد که یهو یکی از مهمونا میگه ااا این فلانیه که من از کار بیرونش کردم! حاج آقایی رو برای سخنرانی دعوت میکنه .. آه از نهاد خیلی ها بلند میشه... بچه توی سالن موج میخوره!!!!! همه با خودشون بچه آوردند... خدا رو شکر حاج آقا شرایط رو درک میکنه و میدونه که همه از زیاد معطل شدن خسته اند و بعضی ها بچه هاشون روی پاهاشون خوابه... 5 دقیقه خوش آمد میگه و عید غدیر و دهه فجر رو تبریک میگه و محرم رو تسلیت و یه جوری دهه ی فجر رو به محرم ارتباط میده که آدم دهنش باز میمونه! گروه کر میاد و همه به افتخارشون دست میزنن...5-6 تا اجرا دارن که 2 تاش شدیدأ تکراریه.... اجرای سوم به بعد زیادیه... همه حوصلشون سر میره ... هر بار که نوتهای کاغذی رو ورق میزنن همه میگن بازم هست؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! یکی از وسط جمعیت داد میزنه چند برگیه؟؟! یه بچه ایستاده و دستاشو مدل رهبر ارکستر تکون میده.... تموم میشه و آهنگ شادی زده میشه و مجری میاد و همه نفس میکشن.... یه قطعه از خاطره ای که پرویز پرستویی تعریف کرده بود رو ضبط کرده بودند و پخش کردند که ربطی به جشن نداشت!!!.... بعد یه گروه تواشیح میان... 2 تا اجرا دارن... انصافأ دومی از اولی زیباتر بود... چیزی که همیشه وجود داشت رقص نورهای مختلف و بخار و لیزر و این چیزا بود که من و همسر داشتیم فکر میکردیم که احتمالأ امسال یا سال دیگه محرم هم توی تکیه ها رقص نور مد بشه !!! اما فقط سبز رنگ!
آهنگ یار دبستانی رو مجری میخونه که صداش قشنگه... قراره تماشاچی ها همراهی کنن... کسی نمیخونه.... حالا وقت شعبده بازیه..... ساعت دیگه نزدیک 12 شبه.... چند نفر میان توی ظرفهای یه بار مصرف جیره ی هر نفر رو بهش میدن! یه موز... یه بیسکوئیت... یه نصفه ساندویچ کالباس از نوع درجه 3... یه ساندیس! اینم شام! تازه منظور مجری رو از صرفه جویی طبق دستور رئیس جمهور متوجه میشم!!! همه گرسنه هستند ... بچه ها گرسنه خوابیدند.... حالا میخواد سرود ای ایران رو بخونه... همه مشغول خوردن ساندویچ ها هستند... مجری گیر داده که خوردن رو بزارید برای بعد و با من سرود ای ایران رو بخونید... مردم هم خسته اند هم گرسنه... هیچ کس بازم نمیخونه!
حالا مجری خداحافظی میکنه و میره و عبدلی و آ میرزا میان روی صحنه واسه اجرای برنامه طنز... مردم بچه به بغل پا میشن که برن خونه هاشون.... ساعت حدود 12:15 است وقتی بیرون از سالن میریم... بازم کمی با دوستا دور هم جمع میشیم... از خجالت واسه دعوت به این شام روم نمیشه چیزی بگم! معده ی من و همسر به هم ریخته از کالباس درجه سه و ساندیس!
بیرون هوا عالیه... نم بارون و سرما بعد از اون همه نور و صدا عالیه....
به این فکر میکنم چقدر خوب بود این بهونه برای جمع شدن دور هم ... به همدیگه میگیم باز هم از این کارا بکنید... حتمأ قرار نیست خونه همدیگه بریم که بتونیم همدیگه رو ببینیم... کارمندا همدیگه رو خوب درک میکنن.... دعا میکنم فیلم خوبی اکران بشه و باز با دوستامون به یه بهونه دور هم جمع بشیم.... قرار بعدی رو همونجا میزارند!!! اولین کنسرتی که شهرام ناظری بزاره!


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?