مسیر شرکت تا خونه رو گاهی پیاده میام. پیاده و ماشین خطی البته! توی مسیر های خطی راننده ها مسافر ها را میشناسن و برعکس... خیلی وقت بود پیاده نرفته بودم... یکی از خطی های مسیرم یه جوونکه که یه پیکان سفید داره که کمکهاشو خوابونده و ضبط و باند سونی داره... مجبور شدم سوار ماشینش بشم... خیلی بد رانندگی میکنه... به محض اینکه میشینه عمیقأ توی صندلیش فرو میره و با کنترل ضبط صوت ماشینش شروع می کنه به کم و زیاد کردن صدا و ور رفتن با اکولیزها یا اینکه توی مسیر 10 دقیقه ای 2-3 تا سی دی عوض میکنه ... دنده رو وقتی میخواد عوض کنه دستشو یه فرم خاصی تا چند ثانیه نگه میداره... موبایل هم خریده بود اینبار... و یه پیپ! دیدم که راننده تاکسی ها پشت فرمون چای می خورن یا سیگار میکشن اما پیپ کشیدن پشت ماشین!!! هیچوقت ندیده بودم... دقیقه ای یکی دوبار دستش رو از فرمون ول میکرد با یه دست پییشو میگرفت با یه دست دیگه فندک میزد! اوایل میترسیدم سوار ماشینش بشم... همش دلهره ی تصادف داشتم... فحش و بد و بیراه و بوقه که نثارش میشه اما راحت واسه خودش بی اهمیت به همه چیز میره! موبایل هم که..... گل بود و به سبزه نیز آراسته شد!
اینم یاکریم مهمون!