Martia  

 
Monday, November 20, 2006

از دیروز بارش برف شروع شده...
زمستون امسال خیلی عجوله... دارم فکر میکنم اگه هوا گرم نشه و این سرما مقطعی نباشه ( که همیشه این سرما ها مقطعی بوده) کمبود گاز رو چه کنیم!؟!
باید به خرید یه بخاری برقی فکر کنیم!

**********
خوب به سلامتی...
تو هم داری میری...
اما فکر کردن به اینکه توی اون کوچه ای که همیشه سر راه خونه ی ماست هیچ آشنایی نیست ناراحت کننده است...
درسته که هر روز همدیگه رو نمی دیدیم،اما همین که نزدیکمون بودین خوب بود همین که الان قراره دیگه نزدیک نباشین ناراحت کننده است...
آخه بی انصاف ... یه ماه نگذشته از شبی که توی خیابون 1 ساعت وایسادیم نصفه شبی و از خوبی های این محله برات تعریف کردیم که نری...
حالا وقتی من تنها توی خونه ام و از امواج عجیبی که توی خونمونه می ترسم کی بیاد پیشم؟؟؟
حالا کی پایه ی مسافرتهایی که 1 ساعته تصمیم به رفتنش رو می گیریم باشه؟
حالا که از خونه ی شما تا خونه ی ما یک ساعت راهه؟
مگه قرار نبود همین دور و اطراف باشین؟؟
حالا وقتی دلمون می گیره یا وقتی خیلی خوشحالیم و شما نیستید....

دیگه نیستید که زنگتون رو بزنیم و فرار کنیم...
"مخصوص مریم" هم تنهایی نمی چسبه!
دیگه وقتی میریم مهمونی توی راه برگشت با کی غیبت کنیم و بخندیم و تازه وقتی رسیدیم کی ما رو دعوت به خوردن چای یا قهوه میکنه؟؟؟
دیگه شب نشینی ها تمومه...
شیرینی هم نخواستیم!
دیگه "خوش نمیگذره!!! "


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?