Martia  

 
Wednesday, December 13, 2006

از مایلا:

یه کوه بلند سفید

یه کوه بلند سفید

یه مسیر برفی که برفهاش به خاطر عبور و مرور کوبیده شده و تهش پیدا نیست

صدای آب که از زیر یخ های رودخونه به گوش می رسه

و صدای قرچ قرچ برف زیر کفش ها



سوز سرما

دماغ یخ زده

یقه های پالتویی که تا روی گوش ها بالا کشیده شده

آدم هایی که تند تند راه می رند تا زودتر به خونه برسند

یا جوونایی که دست در بازوی هم بدون اهمبت به سرما سر در گوش هم دارن و هیچی از اطراف نمی بینند

آدمایی که از کنار هم رد می شند

آدمایی که می گذرند

آدمایی که شال گردنشون رو تا زیر چشماشون کشیدند

آدمایی که شبیه کسایی هستند که میشناسی، اما غریبه اند

مغازه های گرم

مغازه هایی که از توشون هرم گرما می زنه تو صورتت وقتی از کنارشون رد می شی

مغازه هایی که دعوتت می کنند به وارد شدن

مغازه ها و کافه های گرم

یه فنجون کاکائوی داغ، گرم نه، داغ

دستایی که دور فنجون حلقه شدند

بخار داغی که از فنجون بلند میشه و رو پوست صورت می شینه

درختای بدون برگ

خیابونای پر از رهگذرای عجول

یقه های بالا زده



شب

پنجره

پنجره های روشن

پرده هایی که نور را عبور میدند

اطاقایی که توش کسانی بیدارند

آدمایی که پیدا نیستند

نقطه های روشن

آسمون تیره

آسمون بدون ستاره

تیرهای چراغ برق

دونه های برف که پیچ و تاب می خورند و پایین میاند


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?