Martia  

 
Monday, February 12, 2007

امروز صبح همسر حوصله نداشت از خواب بیدار بشه و من مجبور بودم تنها بیام سر کار. سر اینکه کی ماشینو ببره یه کمی حرف زدیم و من آخر ماشینو گذاشتم واسه اون...به چند دلیل : یکی اینکه اگه ماشینو همسر ببره عصر میاد دنبال من اما اگه من می بردم معلوم نبود عصر حوصله ی رانندگی توی ترافیک شریعتی رو داشته باشم یا نه و شاید میگفتم که نمیام دنبالت و بعد همسر میگفت عجب بیمعرفتی هستی ها من هر روز میام دنبال تو و تو نمیایی و اونوقت بود که یا من باید شرمنده میشدم یا دعوا می کردم که هیچ کدوم خوب نیست! دوم اینکه حوصله ی ماشین آوردن نداشتم هم واسه خاطر جای پارک و هم اینکه ماشینمون شدیدأ کثیفه و من خجالت میکشیدم سوارش بشم! آخر قرار شد من ماشین بگیرم و بیام سرکار. چون دیگه حاضر شده بودم زدم بیرون گفتم میرم همونجا یه ماشین میگیرم و میرم. نزدیک خونمون دو تا آزانس ( تاکسی تلفنی) هست. اولیش که نزدیکتره توسط یه گروه پیر و پاتال اداره میشه.. یه مغازه ی کوچیک و داغونه با وسایل داغون و رزرویشنش هم یه آقای پیره که توی پوشه های قرمز که اسامی راننده ها روشونه اسامی رو مینویسه و ساعت میزنه و میده دست یه راننده ی از خودش پیر تر که معمولأ پیکانهای داغونی دارند. قیمتشون هم گرون تره.... دومی که یه کم پایین تره یه آزانس بزرگ دو دهنه است که تر و تمیزه و ماشین زیر سال 82 نداره و راننده ها هم همه جوان هستند و چند تایی هم راننده خانم داره. سیستم کامپیوتری و نرم افزار مدیریت تلفن هم داره و وقتی از مشتری هاش باشی و بهش زنگ بزنی با اسمت باهات سلام و علیک میکنه و چون مسیر ها همه ثبت میشه میدونه که من همیشه واسه میدون نوبنیاد ماشین میگیرم. امروز اول رفتم اونجا دیدم خیلی شلوغه... صندلیهاش پر بود و جای نشستن نبود و ماشین هم نداشت گفت 10 دقیقه باید صبر کنی... من هم که نمیخواستم منتظر بشم رفتم سراغ اون یکی و خیلی زود سوار یه پیکان قراضه شدم که هنوز صدای موتورش توی گوشامه! راننده یه پیر مرد شاید 70 یا 75 ساله بود. آقاهه میپرسید آقای فلانی می تونی بری نوبنیاد؟ من روی این "میتونی بری" خیلی توجه نکردم البته یه کم برام عجیب بود .ظاهرأ این پیرمرده سالم بود اما وقتی استارت رو زد متوجه شدم که چه اشتباهی کردم! هم چشماش ضعیف بود هم گوشش...

اول که یه دنده عقب گرفت که بیاد توی خیابون اصلی که من مجبور شدم داد بزنم! اصلأ به ماشینای دیگه توجه نمیکرد ....

اینکه چی کشیدم توی این مسیر 15 دقیقه ای بماند ! آخر هم 400 تومن ازم اضافه تر گرفت بماند...

چقدر زنده موندن خوبه !


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?