Martia  

 
Wednesday, March 28, 2007

سال نو مبارک... سال 85 هم با همه ی بدی ها و خوبیهاش گذشت.... پارسال عید دلهره ی حمله ی آمریکا به ایران نگذاشت نفس راحت بکشم... خواب حمله ی هوایی می دیدم و بمباران.... اما سال گذشت و دلهره تموم نشد..... امسال تصمیم گرفتم که تعطیلات رو به خودم حروم نکنم و ازش لذت ببرم، که بردم!

این چند روز رو شمال بودیم... امسال برای اولین بار سال تحویل رو توی خونه ی خودمون نبودیم... با یه خانواده ی خوب و مهربون شمالی توی یه روستای شمالی سال نو رو آغاز کردیم ... 2-3 روز بهشهر بودیم و هوا واقعأ عالی بود... بعد رفتیم سمت شهسوار که توی جاده کناره کلی توی ترافیک شهر های مختلف موندیم و عصر رسیدیم به برادرم. اونها هم توی یه روستا یه خونه گرفته بودند... یه خونه وسط یه باغ پرتقال... بدور از سر و صدا و شلوغی های شهر و تلویزیون و تلفن و کامپیوتر و ... روزا میرفتیم جنگل و شبها هم توی باغ آتش روشن میکردیم و چای و شامی که روی آتش آماده میشد و سیب زمینی تنوری و گیتار و آواز.... گاهی کمی تا قسمتی رقص و بزن و بکوب.... دریا رو از دور دیدم.... جنگل رو به دریا ترجیح میدم...

تا تونستیم پرتقال خوردیم.... تا تونستیم درخت و جنگل و کوه و دشت و سبزه و شکوفه دیدیم... میزراقاسمی روی آتش درست کردیم و عالی ترین غذای مسافرتمون شد...

یکی از همسفرهامون بومی شهسوار بود و ما رو میبرد جنگل های مختلف رو نشونمون میداد ... یه جایی رفتیم که خود بهشت بود... درختای بلند و بوی تازگی و مه... تا تونستیم توی جنگل راه رفتیم و عکس انداختیم و خودمون رو گلی کردیم... تا تونستیم زندگی کردیم... تا تونستیم خندیدیم.... حتی وقتی که 2 تا از همسفرامون تصادف کردند...

امسال پلیس توی جاده های شمال واقعأ خوب عمل می کرد... یه سرهنگ خوب هم توی بهشهر به پست ما خورد... انشالله امسال آدما ناامیدمون نکنن و تا آخر سال آدمای خوب ببینیم...


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?