Martia  

 
Thursday, June 21, 2007

سلام.

یه عالمه اتفاق افتاده این مدت که نمیدونم از کجا شروع کنم به گفتن...

* اول از همه ی دوستان عزیزم که بهم تسلیت گفتند ، کنارم بودند ، کمکم کردند که زودتر از بار غمی که روی دوشم بود خلاص بشم ممنون. از همسر عزیزم که همیشه کنارم بود و از افشین و سعیده ی عزیز که نمیشه نقششون رو انکار کرد... با دیدن اونا بعد 3 هفته خندیدم... از بهروز مهربون ممنون....

نمیتونم انکار کنم که هنوز هم با به یاد آوردن زری اشک توی چشمام جمع میشه...برای خودم هم باور کردنی نیست که چطور اینقدر برای زری ناراحتم.. من اونو شاید کمتر از 10 بار هر بار 5-6 ساعت دیده بودم اما دوست و دختر عموی ماهک که یکی از دوستای صمیمی منه بود.... زری همسن من بود با یه عالمه آرزو.... از 2 تا شهر مختلف و 2 تا دنیای متفاوت بودیم... اما برام عزیز بود... چون همیشه ماهک رو حمایت می کرد...

** توی این مدت 2 بار سفر رفتیم... یه سفر یه روزه با دوستای خوبمون به کاشان و همین چند روز پیش هم دوباره با کل خانواده ی بزرگمون برای 4 روز شمال بودیم... بعد 10 شاید 12 سال دوباره توی دریای خزر رفتم و شنا کردم... خیلی لذت بخش بود... هوا گرم بود اما بی نهایت دلچسب... دریا آبی و صاف و آروم.... این اولین باری بود که کل خانواده با هم مسافرت می رفتیم همیشه یکی دو نفر نبودند. سفر خوبی بود هیچکس دلش نمیخواست برگرده تهران... جای دوستان خوب و عشق طبیعت خالی... یه روز ناهار رو توی جنگلهای نزدیک سی سنگان خوردیم و یه روز هم جنگلهای 2000 کنار رود.... خلوت و خوب و عالی بود...

*** توی تعطیلات خرداد هم یه قرار خوب با دوستای وبلاگی نزدیک داشتیم که عالی بود و حسابی خوش گذشت .. از 10 صبح شروع شد و تا 10 شب ادامه داشت... یه روز کامل خوش گذروندیم... باید از تلاشهای پدرام برای برگزاری این روز تشکر؟؟؟! کنم.

**** این مدت این آهنگ سیاوش قمیشی بیشتر از بقیه آهنگا به دلم می شینه...

خوابیدی بدون لالایی و قصه

بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه کابوس زمستون نمی بینی

توی خواب گلهای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه

جای سیلی های باد روش نمی مونه

دیگه بیدار نمی شی با نگرونی

یا با تردید که بری یا که بمونی

رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی

قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی

تو تو جنگل نمی تونستی بمونی

دلتو بردی با خود به جای دیگه

اونجا که خدا برات لالایی میگه

میدونم میبینمت یه روز دوباره

توی دنیایی که آدمک نداره


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?