Martia  

 
Tuesday, June 17, 2008

ایلیا نمیدونه زلزله چیه! "ر" رو هم به شکل با نمکی "ل" تلفظ می کنه.

از نظر اون زلزله یه حیوون خطرناکه در حد شیر و پلنگ و جدیدأ به خطرناک بودن تمساح هم واقف شده و علاقه ی عجیبی به تمساح پیدا کرده.

امیدوارم زلزله ی سختی رو تجربه نکنه.

ایلیا:" خاله زلزله بیاد تو لو می خوله؟؟؟"

من: " نه خوشگلم ، زلزله که کسی رو نمی خوره..."

ایلیا وسط حرف من با تظاهر به دانایی! : " آها فقط کتون کتونت میده؟!" ( کتون کتون همان تکون تکون خودمونه!)

توی تعطیلات " ارتحال" رفتیم شمال و من زمان بیشتری رو تونستم باهاش باشم. مضافأ بر اینکه همش می خواست توی ماشین ما باشه. بازیش گرفته بود و توی ماشین به من و خواهرم می گفت که شما بچه های من هستید و من باباتونم! جدیدأ زده تو خط بازیهای تخیلی و داره شخصیتش شکل می گیره... هی حرفای خوشمزه میزد من هم که جو گیر شده بودم بهش گفتم تو آخه چقدر شیرینی ... شیرین! از این به بعد شیرین صدات میکنم! یه نگاهی به من انداخت و بعد چند لحظه گفت: نه من شیرم. همیشه دوست داره شیر باشه! طاهر گفت پس اصلانی. هی میگفت نه من شیرم! توضیح دادیم که اصلان همون شیره! اگه می خواد هم بابای ما باشه هم شیر باشه میشه با با اصلان! قبول کرد بابا اصلان ما باشه . خیلی زود و راحت هم نقشش رو گرفت. به گفته ی بابا اصلان مامانمون همیشه سر کار بود!

همیشه وقتی بغلش میکنم می پرسم ازش که:

-خوشگل خاله کیه؟

-من.

- عشق خاله کیه؟

- من

- نفس خاله کیه؟

- من

و داستان ادامه پیدا میکنه...

دو روز پیش داشتم تلفنی باهاش حرف میزدم یهو پرسیدم جیگر خاله کیه؟

گفت من جیگر خاله نیستم

گفتم پس کیه؟

گفت من بابا اصلانم. به من بگو بابا اصلان.


Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?