Martia  

 
Monday, August 25, 2008

جلسه هیئت مدیره ی این بار اینجاست. عضو جدید هیئت مدیره رو معرفی میکنن و الان توی سالن کنفرانس پایین جلسه معارفه است. چهل و پنج دقیقه از جلسه ی مقرر گذشته و هنوز آقایون نیومدند بالا تا جلسه هیئت مدیره رو شروع کنن.


اینروزا اصلأ حوصله ی سر کار اومدن رو ندارم... دلم میخواد فقط توی خونه باشم و بخوابم و فیلم ببینم و چرخ بزنم و استخر وبا دار برم و به خودم برسم.

خستگی مسافرت و پشت بندش مهمونی هنوز توی تنمه... کلی لباس هست برای شستن... هنوز یکی از چمدونا رو باز نکردم...

دیشب با خستگی ظرفای شسته شده رو جا بجا کردم و بعد شامی که از دیشبش مونده بود رو گرم کردم و خوردیم و جلوی تلویزیون روی زمین دراز کشیدم و فیلم نگاه کردم... میدونستم مانتوی مناسب برای امروز ندارم اما خستگی و تنبلی نمیذاشت بلند بشم. هی میگفتم صبح این کارا رو می کنم.

صبح شلوار بلند مشکیمو اتو کردم و رسمی ترین مانتوی مشکی ام رو اتو کردم و اومدم سر کار... کفشامو عوض کردم و یه پاشنه دار پوشیدم که مثلأ رسمی تر بشم! یه نگاه توی آینه کردم با صورت مرده فرقی نداشت... بدون هیچ رنگی... خسته و زرد رنگ پریده... رئیس که داره میره پایین انگارهیچ کدوم از اینا رو نمیبینه فقط میگه مقنعه ات رو جلو تر بکش... نگاهش میکنم و از ته گلوم بهش میگم چشم! حالم بده... انگیزه برای اومدن سر کار زیر صفره...


جمعه تولد فرنیا بود اما چون ما نبودیم و شنبه هم تولد طاهر بود امشب قراره بریم اونجا... باز باید با رئیس سر یه ساعت زودتر رفتن خونه واسه لباس پوشیدن و استراحت و سرحال مهمونی رفتن کل کل کنم......

*. سرما خوردم... دارم یخ میزنم اینجا جلوی این باد کولر....

**. اینقدر از من غلط دیکته ای نگیر....




Martia


دوستان

This page is powered by Blogger. Isn't yours?